پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۳۲۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه

بعد از کنار زنش گذشت و رفت. سحر کمی ناامیدانه به رفتن او نگاه کرد و او نیز پشت سرش به راه افتاد. خدمتکار خانه با دیدن ورودشان به سمتشان دوید و کت عطا را از دستانش گرفت.

- خانوم بزرگ خوب بودن آقا؟

عطا سری تکان داد.

- آره... فرهاد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.